کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

The last sight

بگو، حرف بزن، تصمیم بگیر، جمع ببند، دستم را بگیر و بکش دنبال خودت، غر بزن، گریه کن، شاد باش، جیغ بکش، داد بزن، فحش بده، بخند.. من هم آخرین توانم را در نگاهم می ریزم که زنده بودنت، زندگی کردنت را تماشا کنم..

Timeless Dream

می دانی خوبیش چیست.. اینجا جایت امن ِ امن است.. هیچ کس نمی فهمد توی این سر چه می گذرد، لبخندی می بیند و می گذرد.. می گذرد.. می گذرد..

Masochism

در شهری که موش هایش گربه ها را می خورند،

عاشق ها معشوقه هاشان را تیرباران خواهند کرد..

عادت می کنیم..

تا وقتی عینک نزنی، نمی فهمی چقدررر کور بودی..

به کجا چنین شتابان..؟

این روزها آن قدر معنویتمان بالا رفته که گاهی خودمان را هم به قرینه ی معنوی حذف می کنیم..

...

تویی که می دانی، نیستی..

و او که هست، نمی داند..

نه عزیزم، اون جیزززه!

وقتی سوزن رو می زنن تو رگت و خون توی لوله آزمایش سرازیر می شه، تازه می فهمی که این خون با چه شدتی توی رگ هایت جاریه.. اما این دلیل نمی شه که برای فهمیدن شدت احساس یه نفر، به روحش سوزن بزنی..

قرعه ی کار به نام من ِ دیوانه زدند..

مرا انسان نامیدند و به مجازات، از خاطره ها بر من قالبی بستند..

همچو تندیسی شدم؛ سخت و ساکن..

و از آن روز، اتفاقات ـ که نوادگان قبیله ی زندگیند ـ به دورم می چرخند و می رقصند و سنگم می زنند..

یکی برای همه، همه برای یکی..

دو نفر به تنهایی هیچ مشکلی با یکدیگر نخواهند داشت.. آغاز ناسازگاری ها وقتی است که پای نفرهای سوم به وسط می آید..

Enough is ENOUGH

زندگی! دیگه خیلی دورشو تند کردی.. چرخ و فلک بازیتو تموم کن، داری حالمو بهم می زنی!

..Fairy Tale

یکی بود، یکی نبود.. اون یکی که بود، دیگه نیس!

!!..U're welcome dear world

قلم در دست می گیرم تا.. تا.. تا..... که حتی این قلم نیز مرا به بازی گرفته است..

منشور

گرداگردم آدمیان بودند و من غرقه در نور..

آدمیان یک به یک شکستند..

باریکه ی نوری شدم، محو در میان تاریکی..

تق!

- عزیزم! من به حرفات خیلی فکر کردم.. تصمیم گرفتم از این به بعد عاقلانه رفتار کنم.

- wow! هانی این خیلی کووول و نایسه!

- اولین تصمیم عاقلانه م هم گرفته م! اونم اینه که..

- آممم! بذار حدس بزنم..! این که با من ازدواج کنی؟ اُه! دتس سُ سوییت!! راستش من برای لباس نامزدیم یه پیرهن صورتی با منجوق دوزی دیدم که توی فشن شوی 2010 قراره بره روی..

- ما به درد هم نمی خوریم!

...Maybe later

خب عزیزم! به آرزوی هفت ساله ت رسیدی؟ دیدی هیجده سالگی آب و هواش چجوریه؟! دیدی رفتی قاطی آدم بزرگا! دیدی سال دیگه می ری قاطی کیا؟ دیدی چه زود تموم شد؟ خوشت اومد؟ دوست داری؟ کدوم غلطی که فکر می کردی می کنی بعد هیجده رو الآن می تونی بکنی؟ هفت سال پیش موقعی که واسه کلی چیز دل خوش می شدی باید به جای تولد هیجده سالگیت به اون کنکوری فکر می کردی که کل زندگیتو تحت الشعاع قرار می ده.. هفت سال خیال خام داشتی عیزم! برو بگو بزرگترت بیاد! هنوزم واست زوده!!

هر گردی که گردو نیست عیزم!

سرم سنگینه،

دستام.. سردن،

گوشام سوت می کشن،

تا می خوام حرفی بزنم نفسم به شماره میفته،

و تنها کاری که می تونم بکنم خوابیدنه..

خواب و خواب و خواب..


کااش همه چیز مثل قبل بود..

کاش این طوری نمی شد..


نمی دونم،

شاید دارم تقاص بی خیالی هامو پس می دم..

تقاص بچه بازیام!

این آخرا بابا همه ش بهم هشدار می داد..

و من،

به کار خودم ادامه دادم،

انگار هیچ چی نشنیدم..

و سرما خوردم!

سکوتت را..

وقتی گفت می خوام بمونم! یعنی می خوام بمونم!

وقی گفت می خوام برم! یعنی نگهم دار که نرم!

وقتی هیچی نگفت.. تازه قضیه جالب می شه..!

یکی مو می بینه، یکیم لابد پیچش مو!

در زندگی بعضی کارها هست که مثل واکسن زدن می ماند؛

اولش کمی درد دارد.. ولی برایمان بهتر است..

این قافله ی عمر عجب!! می گذرد..

هر چی میل جناب بکشه؟ پس من ِ کوفتی چی؟

- آشغاله آقا! بریزش دور!!

!Blame u? Blame me

تو مشغول کارها و حرف های خودت هستی، گرم صحبت!

من دستم را بالا می برم، به نشانه ی..

اعتراض؟

اشتباه؟
اعتراف؟
اشتیاق؟
اهمیتی ندارد، چون تو توجهی به آن نمی کنی!