دیشب بعد از مدت ها توی فنجان بزرگم چای خوردم. صبح که بیدار شدم دیدم مادر تویش گیاه خانگی کاشته. شاید اگر بعد ِ مدت ها یادش نمیفتادم و دیشب توی سینک جایش نمی گذاشتم امروز هنوز فنجانم بود.
تنها اگر خودت شسته بودیش! دیروز من هم توی لیوان بزرگم چای خوردم.توش گیاهی کاشته نشد. حتی گیاهی هم کاشته نشد.موقع شستن ظرف ها گویا دست شخص نامعلومی پرتش کرد وسط آشپزخانه! اگر خودم شسته بودمش ...
نظرم عوض شد! هیچ ربطی نداره که کوتاه مینویسی مهم اینه که خوب باشه!
من به فنجون یا لیوان یا ماگی که دارم دل نمیبندم ولی چیزهایی دارم مثل فنجون تو که اگه ازشون غفلت کنم از دستشون میدم! مثل صمیمیت که خیلی زود از بین میره!
شاید اگر بعد ِ مدت ها یادش نمیفتادی فردا مادرت تویش باز هم گیاه می کاشت و آخرین خاطره ی فنجان از تو آنقدر قدیمی بود که هیچ چیز از آن باقی نمی ماند. کار خوبی کردی
قشنگ بود. حرف دیگه ای نیست این بار :) پ.ن.: از اون جایی که من پیوسته این جا کامنت می ذاشتم و حق آب و گل دارم، از میلاد جدید خواهش می کنم که یه فامیلی ای، چیزی اضافه کنه به اسمش! :) دست شما درست میلاد خان :)
تنها اگر خودت شسته بودیش!
دیروز من هم توی لیوان بزرگم چای خوردم.توش گیاهی کاشته نشد. حتی گیاهی هم کاشته نشد.موقع شستن ظرف ها گویا دست شخص نامعلومی پرتش کرد وسط آشپزخانه!
اگر خودم شسته بودمش ...
maybe
به چای خوردنش می ارزیده لابد، آن هم بعد مدت ها.
واسه من عادی شده که به محض این که چیزی رو انتخاب کنم بپره!
نظرم عوض شد!
هیچ ربطی نداره که کوتاه مینویسی مهم اینه که خوب باشه!
من به فنجون یا لیوان یا ماگی که دارم دل نمیبندم ولی چیزهایی دارم مثل فنجون تو که اگه ازشون غفلت کنم از دستشون میدم!
مثل صمیمیت که خیلی زود از بین میره!
شاید اگر بعد ِ مدت ها یادش نمیفتادی فردا مادرت تویش باز هم گیاه می کاشت و آخرین خاطره ی فنجان از تو آنقدر قدیمی بود که هیچ چیز از آن باقی نمی ماند.
کار خوبی کردی
شاید
رفتنی بود...مهم این است که از تمام لحظاتی که با تو بود لذت برده باشی.
قشنگ بود. حرف دیگه ای نیست این بار :)
پ.ن.: از اون جایی که من پیوسته این جا کامنت می ذاشتم و حق آب و گل دارم، از میلاد جدید خواهش می کنم که یه فامیلی ای، چیزی اضافه کنه به اسمش! :) دست شما درست میلاد خان :)
کامنتی ندارم
چرا ای میل آدمو نمینویسه...مینوشت مشخص میشد!
حالا اونی که وبلاگ داره شمایی اونی که نداره من!
problem solved :)
پ.ن: منتظر نوشته ی جدیدم.
کامنتت رو خوندم دلم تنگ شد بدفرم...
چه غمناک.
کجا باز موندی تو؟