کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

این داستان، واقعی است


داستانِ مردی که با شلیک به سایه اش، خودکشی کرد.

داستانِ روان پزشکی که عاشق مریضش شد، منطق را در او دید و دیوانگی در نظرش عقل شد.

داستانِ مردی که پی برج های از پیش ساخته ی بهشتش را با عمق جای مُهر روی پیشانیش تعیین می کرد.

داستانِ جوانی که نامزد کرد، غذای سلف را خورد، ازدواجش بهم خورد و 20 درصد سهمیه ی کارشناسی ارشد متاهلین را به فنا داد.

داستانِ کسی که گذر عمر را نه در خودش، که در موهای سفید شده ی برادرش دید.

داستانِ پازل زندگی ای که روابطش ثابت بود و آدم هایش قابل تعویض.

و داستانِ داستان سرایی که روزی وقتی توی تاکسی نشسته بود فهمید، یک آدم معمولی است، خیلی خیلی معمولی.

نظرات 23 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 24 دی 1388 ساعت 12:23 ق.ظ

i hate u....bache ke boodam motmaen boodam ke ba hame fargh daram...koli fekre bozorg dashtam....vali alan az too taxi neshastan mi tarsam....az roobe roo shodan ba vagheiat

میلاد 24 دی 1388 ساعت 01:04 ق.ظ http://miladmohammadzadeh.blogspot.com

نکته ی اول: تو نوشته های اخیر این جا، این بهترین نوشته ای بود که خوندم ازت. آفرین.
نکته ی دوم: در باره ی هر کدوم می شه مدت ها حرف زد، حرف های خوب زد، بحث های خوب کرد. این، بهترین ویژگی ایه که یه نوشته ی مینیمال می تونه داشته باشه - به نظرم - و این متن تو این ویژگی رو داره.
نکته ی سوم: همه ی ما معمولی ایم، از جهاتی که اشاره کردی - پازلی که روابطش ثابته و آدم هاش قابل تعویض - و همه مون منحصر به فردیم، برای نقش عجیبی که هر کدوم در تکامل روح جمعی بشر، خرد تاریخی بشر، انجام می دیم. و همه مون منجصر به فردیم، به خاطر این که همون طور که حس می کنیم که خیلی مشترکیم، روزهایی هم هست که حس می کنیم هیچ چیز مشترکی نداریم.
نکته ی چهارم: روزی هم حس خواهی کرد که هیچ چیز مشترکی نداریم.
نکته ی پنجم: بهترین ویژگی نوشته ی مینیمال رو داشت... هر کدومش... سر یه رشته ی فکره، یه رشته ی فکر عمیق، فکرهای فردی، یا جمعی.
نکته ی پنج به علاوه ی یکم: خوب بنویس دیگه... :) ببین چه خوبه وقتی نوشته های خوب می نویسی :)

rime 24 دی 1388 ساعت 02:09 ب.ظ http://rime.blogfa.com

بی خود نیست این کمدی هیچوقت قدیمی نمی شود!
خیلی ژرف بود ...

سینا 24 دی 1388 ساعت 03:21 ب.ظ http://foolowl.wordpress.com

حقیقت همینجوری می خوره تو صورت آدم.

صدف 24 دی 1388 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.pensieve.persianblog.ir

هی یه ساعته این کامنتا رو باز کردم یه چیزی بگم، می بینم فقط باید در مقابل عظمت این پست سکوت کرد!

مهشید 25 دی 1388 ساعت 12:15 ق.ظ

خیلی خیلی معمولی...

ممد 25 دی 1388 ساعت 12:19 ق.ظ

ایضاً صدف.

غزاله 25 دی 1388 ساعت 12:35 ق.ظ

تو روحت ! اینا چیه می نویسی یه کنکوری میخونه بعد .... !
متنفرررررررررم ازت!

A. 25 دی 1388 ساعت 01:25 ق.ظ

رسماً تنها کسی که نیومده تعریف کنه من بودم اون به خاطر فهم ِ پائین ام از این پست :))

[ بدون نام ] 25 دی 1388 ساعت 04:02 ب.ظ

to milad: ba tarifatoon az neveshte be onvane yek neveshteie minimal vaghean movafegham.va az ghalame hoda bar mi iad ke adam enghadr ham zat pendari kone.vali dar rabete ba mamooli boodan fekr mi konam manzoore hoda ye chize digast ke man bash kamellan movafegham.albate tebghe nasaiehi ke bozorgan mi konan baiad beri va tafavote khodeto peida koni .vali in ham khodesh yek no mamooli boodane.inke noskheii ke vase baghie mi pichan ro to ham baiad tekrar koni
hoda jan nazare shoma chie?

کمدین الهی 26 دی 1388 ساعت 09:14 ب.ظ

منظور من از معمولی بودن صفات مشترک نیست. غیر معمولی نبودنه. داشتن صفات مشترک با دیگران کسی رو اذیت نمی کنه. با مریم موافقم که منظورم فرق می کنه. این معمولی بودن چیزیه که وقتی می ری تو بحر آدم هایی که تو تاکسی نشستن، یا از کنارت رد می شن می فهمی. حسیه که اصلا متعالی نیست. اصلا.

حسین شرخر 28 دی 1388 ساعت 12:15 ق.ظ http://hosseinsharkhar.blogfa.com

دومینو
یا همون
نظام یک سقوط.

سهیل 28 دی 1388 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.kidnapped.blogfa.com

داستانِ مردی که با شلیک به سایه اش، خودکشی کرد.
داستانِ پازل زندگی ای که روابطش ثابت بود و آدم هایش قابل تعویض.
این دوتا یه چیزی بود اصن

یکی از دردناک ترین لحظه های زندگی، همین لحظه ایه که می فهمی حتی در اینم که "فکر می کردی با بقیه فرق داری، ولی بعداً فهمیدی این طوریام نیست" با بقیه مشترکی..



مرسی که نوشتی باز..

بهاران 29 دی 1388 ساعت 04:32 ب.ظ

با این پست به راحتی میتونم بمیرم!
خیلی. بفهم که خیلی چی! خیلی همه چی!

پن کیک 30 دی 1388 ساعت 02:23 ب.ظ

یاد اون آهنگ کیوسک افتادم ... اونم کلی جون می کند که با لحن کشدار و شل و ولش بگه
"من همینم که هستم یــــــه ادم معمولی"!!

متین 4 بهمن 1388 ساعت 10:09 ب.ظ

خییلی خوب بود

ملیکا 6 بهمن 1388 ساعت 07:45 ب.ظ http://bawl.wordpress.com/

اوووووم این جمله اش رو خیلی دوست داشتم : استانِ پازل زندگی ای که روابطش ثابت بود و آدم هایش قابل تعویض.
...!

ملیکا 6 بهمن 1388 ساعت 07:47 ب.ظ http://bawl.wordpress.com/

داستان *

فرنوش 18 بهمن 1388 ساعت 11:06 ق.ظ http://bitterfreedom.wordpress.com

چند تا پست اولو خوندم و وبلاگت رفت جزو وبلاگایی که کامل باید شخمش بزنم!!!!
مغز توش به کار رفته:D

پیمان 2 اردیبهشت 1389 ساعت 03:43 ب.ظ

brilliant !!! a work of art !

پیمان 2 اردیبهشت 1389 ساعت 03:46 ب.ظ

راستی !!!
من دیروز فهمیدم با بقیه فرق نمی کنم

صدف 21 بهمن 1391 ساعت 10:52 ب.ظ http://darkside90moon.blogfa.com

فهمید که معمولیه.
سرخورده شد.
وحشت زده.
مثل "هولدن" تو ناتور دشت.
اما یه وقتایی هم ته دلش انگار صدایی داشت می گفت فرقت با معمولیا اینه که تو معمولی بودنت رو می دونی.
و یه صدای دیگه می گفت: همین؟ خاک بر سرت...
و "هولدن" ها باز هم گریه می کنن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد