کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

نترسید، نترسید، ما همه مُرده هستیم

به ساعت نگاه می‌کنم

حدود ِ سه ِ نصفه شب است

چَشم می‌بَندَم تا مَباد که چَشمانَت را از یاد بُرده باشَم

و طبق ِ عادَت، کنار ِ پنجره می‌رَوَم

سوسو ی‌ِ چند چراغ ِ مِه‌رَبان

و سایه‌ها ی‌ِ کِش‌دار ِ شَب‌گردان ِ خمیده‌

و

خاکستری‌ ی‌ِ گُستَرده بر حاشیه‌ها

و

صدا یِ هَیَجان‌انگیز‌ ِ چند سَگ

و

بانگ ِ آسمانی ی‌ِ چند خروس

از شوق به هوا می‌پَرَم

چون کودکی‌ام

و خوش‌حال،

که هنوز، مُعما یِ سبز ِ رودخانه

از دور، برایَم حَل نَشده‌ست

آری، از شوق به هَوا می‌پَرَم

و

خوب می‌دانَم

سال‌هاست که مُرده‌اَم



--ح.پ--

The road to HELL


او آنقدر پر شده است از خوشحالی ها و غم ها و حرف ها و درد دل ها و خنده ها و گریه هایشان - البت عذرخواه است که گاهی با ته مانده ی حرف هایش، لحظه ای قطعشان می کند -  که دیگر چیزی از خودش و آنچه که بود و آنچه که باید باشد یادش نمی آید. چرا که لطف ها وظیفه شدند و وظیفه ها انتظار، و گوش ها پر شدند که نشنوند و زبان ها پیوسته می گفتند و نگاه ها براندازش می کردند که "سعادت است این که ما سخنان خویشتن، بر تو گستراندیم. قدر بدان."

و او سرتاپا قدردانی، با لبخندی بر لب، تمامیت "من" را ناخودآگاهانه با ناتمامی ها تاخت زد.

I lose u, as soon as I choose u


دیشب بعد از مدت ها توی فنجان بزرگم چای خوردم. صبح که بیدار شدم دیدم مادر تویش گیاه خانگی کاشته. شاید اگر بعد ِ مدت ها یادش نمیفتادم و دیشب توی سینک جایش نمی گذاشتم امروز هنوز فنجانم بود.

A natural disaster


جاذبه ی از ما بهتران مدت هاست که درخت اتفاق را عریان کرده. دیگر، هیچ اتفاقی نمی افتد.

It's too fit for us to handle


ما زندگی را در پاچه ی مردم، آن گونه که شایسته است فرو می کنیم.


Life SOCKs

این داستان، واقعی است


داستانِ مردی که با شلیک به سایه اش، خودکشی کرد.

داستانِ روان پزشکی که عاشق مریضش شد، منطق را در او دید و دیوانگی در نظرش عقل شد.

داستانِ مردی که پی برج های از پیش ساخته ی بهشتش را با عمق جای مُهر روی پیشانیش تعیین می کرد.

داستانِ جوانی که نامزد کرد، غذای سلف را خورد، ازدواجش بهم خورد و 20 درصد سهمیه ی کارشناسی ارشد متاهلین را به فنا داد.

داستانِ کسی که گذر عمر را نه در خودش، که در موهای سفید شده ی برادرش دید.

داستانِ پازل زندگی ای که روابطش ثابت بود و آدم هایش قابل تعویض.

و داستانِ داستان سرایی که روزی وقتی توی تاکسی نشسته بود فهمید، یک آدم معمولی است، خیلی خیلی معمولی.

Coming from nowhere


وقتی که اوضاع یک جوری می شود که تو خودت را به هیچ گروه انسانی، یا جایی متعلق نمی بینی. وحشتناک است! وحشتناک!

برای نیلوفر


از آن روزی که ساقه هایت دیگر دور چیزی نپیچیدند، فهمیدم که یک جای کار، می لنگد.

In the mood for Driving


ایران دموکرات، ایران حضور میلیونی برای مشت کوبیدن در دهان آشوبگران، ایران آزادترین کشور دنیا پس از گینه ی بیسائو، دولت خدمتگزار، دولت دارای بی نظیرترین کابینه، دولت گوگوری مگوری، خدمات ِ اخیر رو به رشد، خدمات ِ اخیر متبلور، خدمات ِ اخیر بالاتر از تمااامی استانداردهای جهانی..

خب آقا پول ما رو بدین می خوام برم BMWمو بخرم.

خالی


یکی می آید عشقی که بهش نرسیده را جار می زند. یکی از رسیدنش جاری می شود و دو روز بعد می رود سراغ یک نرسیده ی دیگر که رسیده اش کند. یکی دیگر هر روز با یک چیزی خوش است. یکی زلف پریشان یار را می بیند به فنا می رود و از عشوه های مداوم و ناز مکررش می گوید. یکی برای اطرافیانش بوسه می فرستد و آغوش باز می کند و دیگری، از رفقایش دلبری می کند و بال در می آورد. یکی می ماند این وسط، که نه کسی، نه چیزی، تغییری در احوالاتش حاصل نمی کند. این بابا نمی داند تمام شده، شارژش ته کشیده یا چه. اصلا نمی داند قابلیت شارژ شدن دارد یا نه. این یکی، یحتمل مُرده!

تو خوابی، یا چشمات بسته س!؟



- حوصله م شدید سر رفته، بیا یه کاری کنیم.. بیا بازی با کلمات!

- په! خیال کردی یه عمره داریم چی کار می کنیم؟

گفتگوی مردمی


- بله، شما اگه به این ملت دقت کنید.. اصلا می دونید روزی چند نفرشون کشته می شن؟ چقدر سختی می کشن واسه رسیدن به خواسته شون؟ اما با همه ی این مشکلات، ما پشتشونیم، از نظر مادی، معنوی، تا جایی که بتونیم نیروهامون رو در اختیارشون می ذاریم، ما مردمی هستیم، دوستشون داریم، اون ها با خدان، ما هم با خداییم و پشت اونا. تا جایی که دستمون باز باشه، نمی ذاریم هیچ خشونتی در موردشون اعمال شه، آخه این ملت، جز سنگ و شعار چی برای دفاع از خودشون دارن؟ معلومه که ما پشتشونیم!

- اما همه ی خبرها مبنی بر اینه که شما مردم توی خیابون رو اغتشاشگر نامیدید و باهاشون شدیدا برخورد کردید؟

- خس و خاشاکا رو می گی؟ کی راجع به اونا حرف زد؟ من داشتم راجع به مردم عزیز فلسطین صحبت می کردم!

Where life is bleeding.. there's plenty of room for dreaming


دستم را که دراز کردم، فهمیدم به هیچ چیز نمی رسد..

Puzzled


" ت ن ف ر "

بازی، بازی ِ حرف هاست.

جا به جایشان می کنم که شاید، چشمانم را نزند آن معنای ِ روح کُششان.

" ن ف ر ت "

دیگر چشمم را نمی زند. روحم اما، مُرد!

..So So

خوبی کنکوری بودن اینه که می تونی وانمود کنی علت بعضی از ناراحتی هات کنکوره.

بدی کنکوری بودن اینه که فکر می کنن علت همه ی ناراحتی هات کنکوره..!

یادم آمد هان!

مدتی است که کلمه خیلی مد شده است و روی در و دیوار هر خانه ای خودنمایی می کند. هر چیزی که بخواهیم تحویل کسی بدهیم هم لای چند کلمه ی غلط انداز کادو می کنیم.

کلمه ها این روزها جنبه ی تزیینی پیدا کرده اند؛ خیلی وقت است که ما، با هم حرف نزده ایم.

That's the way you like it aYzam


- من اصلا با این پسره تفاهم فکری متقابل ندارم. اصلا نمی فهمه حرف منو.

* ولی خیلی خوش تیپه ها، خیلی رو مُده.

- اینا که دلیل نمی شه، من مشکلم جای دیگه س!

* همه دوستامون از خداشونه باهاش دوست شن ها، همه دخترا دنبالشن.

- بابا چه ربطی..

* همه ماشینای تک زیر پاشه بدبخت! تو رم که می خواد!

- آخه..

* خیلی خیلی مایه داره، احمق نشو، فهم و درک می خوای چی کار؟ همه آرزوشونه!

- اممم.. حالا که فکر می کنم می بینم تفاهم فکری متقابل زیادم اهمیتی نداره..!

Leave me in a vaccum of my heart

نمی دانم که یا چه، سوزن سرنگ را در رگ حیاتم فرو کرد و تمام زندگی را بیرون کشید؛ خلا نسبی که می گویند همین است.

Money Money Money

بوییدن گلی، داشتن یاری، فراغ بالی، تمامش از این سبزهای تانخورده می خواهد. و من نمی دانم پس این معنویتی که از آن صحبت می شود، کدام گوری ست؟! تو هم بیکار ننشین! همان لبخندت هم پس انداز کن! شاید آن هم از فردا فروشی شد..

Frozen

زیر دوش آب گرم، آب سرد را باز می کنی، بیشتر و بیشتر.. یکهو.. یخخخ.. از این سردتر نمی شود دیگر.. اطمینان پیدا می کنی که این سرما، دیگر بر تو، اثر، ندارد؛ آب ِحرف هایی که روی سرت خالی شد، خیلی سردتر از این حرف هاست..