وحشتناک؟ فکر نکنم. حتی خوب هم هست! شاید اون موقع آدم تازه متوجه می شه که آدمیزاد جماعت در واقع "تنها"ست، و شروع می کنه یاد بگیره که چه جوری از دلِ ناامنیِ تنهایی، چیزِ بزرگی بیرون بکشه.
(تو کلاس تحلیل نمایش ازم پرسید: می دونی چرا اسمش کمدی الهیه؟ مگه کمدیه؟ فکر کردم، گفتم: نمی دونم! گفت:....) بهم گفت این سوالو می تونی برا سنجش اطلاعات آدما بپرسی. نظر تو چیه؟
شما هنوز درگیری؟ :))
همه می خوان جدا شنا..........
شما در حال حاضر متعلق به گروه نقاش های مهندس وار دانشگاه تهرانی! چه بخوای و چه نخوای ! متوجهی؟
در ضمن!
آدما دو دسته ان! آدمایی که کنکور دارن و آدمایی که هیچ حاااالی از اونا که کنکور دارن نمی پرسن !
متوجه تری؟ :D:D
دقیقا این حسو دارم...تنها توصیفش همون وحشتناکه...
وحشتناک؟ فکر نکنم. حتی خوب هم هست! شاید اون موقع آدم تازه متوجه می شه که آدمیزاد جماعت در واقع "تنها"ست، و شروع می کنه یاد بگیره که چه جوری از دلِ ناامنیِ تنهایی، چیزِ بزرگی بیرون بکشه.
خسته شدی مادر!
یه سری به وبلاگم بزن. فکر کنم جریان تو هم همی باشه!
فکر کنم داستان تو هم همین باشه!*
حالا کدوم آتلیه هستی؟؟؟
یعنی دیگه استاد نیستی؟:-s
اوضاع وقتی وحشت ناک تر است که نشود متعلق به جایی باشی.غنیمت بشمار
یه کدوم از اون وقتایی ِ که خودت رو یه جا گم و گور می کنی و بعد می گی من چرا گممه ! ؟
قضیه دفترچه یادداشت چیه؟
(تو کلاس تحلیل نمایش ازم پرسید: می دونی چرا اسمش کمدی الهیه؟ مگه کمدیه؟ فکر کردم، گفتم: نمی دونم! گفت:....)
بهم گفت این سوالو می تونی برا سنجش اطلاعات آدما بپرسی.
نظر تو چیه؟
آره خب دارم مادر جان و قطع هم نمی شه!
پس کو اون چیزی که گفتی نوشتی؟ هان؟؟؟؟
خ.و.ف.ن.ا.ک ... !!
:اس