کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

Show must go on


در دایره ی قسمت، در دایره ی قسمت، ما، ما.. نقطه ی .. تسلیمیم؟! تسلیمیم.

وقتی 12 سالت مثل آب خوردن زیر سوال می رود. وقتی هیچ حسرتی در دلت نداری. وقتی شب قبلش فال حافظ می خری که تویش نوشته موفقیت فقط همان چیزی نیست که تو فکر می کنی، هر چه که بشود بهتر است و تو یک روزی خواهی فهمید. وقتی همه چیز قبل از شروع، عالی ست اما تو همه ش را ناخودآگاه به گند می کشی. وقتی نمای شماتیک چوپان دروغگو شده ای و حال که واقعا گله ات را برده اند کسی حرفت را باور نمی کند. وقتی همه سابقه ات را می بینند و امیدوارند و تو خجالت می کشی از مهر و محبت و زحمت های پدر و مادرت و معرفت دوست هایت، وقتی می دانی همه چیز دست خود خودش است و این را با تمام وجودت حس می کنی.. دیگر مهم نیست. همه چیز تمام شد.

Only you, can heal my soul


وقتی تمام زخم هایم سر باز کرده بودند و ضجه هایم در روحم پژواک داشت، وقتی هر لحظه ناتوان تر می شدم، لبخند کودکی را دیدم در حالی که نگاهم می کرد، و مهربانی دوستی قدیمی پدرم را که بعد از پانزده سال یکدیگر را دیدند، و باد را که برگ درختان را می رقصاند، و باران را که بر صورتم می نشست. من امشب، خدا را دیدم.

نمی دانم.. اما.. وقت هایی که مثل مرغ پرکنده بی تابم و نمی فهمم چه مرگم است، وقتی با همه ی وجودم و با همین چشمان کورم آسمان را می بلعم آن قدر که به قول سهراب " آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش، آسمان تخم گذاشت " خوشحال می شوم از این که آدم ها بال ندارند. از این که آسمان، هنوز امن است.

و خدایی که در این نزدیکی ست..


لحظاتی هست که آن چنان در زیبایی غرق می شوم، آن قدر سرشار می شوم که ضربانم ریتم می گیرد، لبریز می شوم از شور و عشق و شادی، لبخندی روی لبم می نشیند، چشمانم را می بندم و می گذارم باد همه ی افکارم را با خود سوار کند و ببرد. این وقت ها معمولا کسی کنارم نیست. اما بعضی وقت ها هست که آدم ها آن قدر نزدیک هستند که وقتی دستشان را بگیری، روی شانه شان بزنی، بغلشان کنی، این شور، این نبض، جاری می شود بین تمامی تان. محشر است، اما خیلی کم پیش می آید؛ چه، اگر کم نبود، دیگر محشر نبود.

The sky is OVER.. us


با نگاه ِ خیره ام، توی ابرهای درهم رفته که گم می شوم، خوشحال می شوم از این که هنوز این پایین، روی زمینم؛ فکر نمی کنم دیدن آسمان از آن بالا، چندان لطفی داشته باشد.

خاطرات ِ هواپیما - شب


حال که فکر می کنم، می بینم چقدر احمق بوده ام که سال ها، این بالا دنبال ستاره ها می گشته ام. در حالی که زیر پایم، جایی که از آن می آیم، خود پر از ستاره است.

هفت وادی عشق، به روایت وقتی که من جوان بودم!


و چونان روزی چون امروز بود که پا در ره دلدادگی نهادم و توکلتُ باالله. آستین ها را بالا زدم و خواستم پای راست را در ره بگذارم که صدایی گفت پیش دانشگاهی ِلات! خجولانه آستین ها را پایین کشیدم و هنگامی که احساس کردم به مجمع بانوان جیگمل بلا دخول یافته ام، قدم نخست را برداشتم. این گونه وارد ِ ره شدم و در طلب او جاده ی دلدادگی را متر کردم.


روزها خاکِ ره می خوردم و در آرزویش تشنه تر می شدم. جاده را سینه خیز می رفتم و دیگر توانی نداشتم. تا چشم کار می کرد برهوت بود و خاکِ ره و من و خودم و خودش و جز من و تو که اینجا کسی نیست!! تشنگی ِ طلب او بر من غلبه می کرد و گشنگی هم از طرفی روزافزون بود. و تیغ های کاکتوس ها که مدام در دست من فرو می رفتند. گرمای صحرا سگ کش بود و به همین رویه من کم کم داغ تر، گشنه تر و تشنه تر یا به عبارتی عاشق شدم.


در راه کم کم نشانه های حیات را یافتم. علف، آفتاب پرست و سرانجام پیری را دیدم و درباره ی دلدارم از وی نشانی جستم. پاسخم داد که سوار بر مرکبی سفید می تازد و می تازد و می تازد و به من می رسد و دستش در دستم می خوام باهات برقص..!! ما با هم یورتمه می رویم و خورشید می تابد و زندگی شیرین است و من دیگر اشک هایم لبخند می شود چون تو را دارم و گرمای عشق تو از خورشید بر من سوزان تر است و بابا تو دیگر که هستی و آآآآآه! وجودت را باز می یابم ای سوار من.. من به معرفت رسیده ام..


وقتی تو باشی من از هر مرکبی بی نیازم. وجودت برای من مرکبی است استوار! و چون تو هستی پول سرویس تا شوش رو نمی دهم و می گذارم در کیسه ی سیم و زرمان تا بنهیم بر زخم های زندگی!


وجودم با وجودت کمال میابد و من و تو یکی می شویم و با چهار پایمان دوتا مال من، دو تا مال تو، یورتمه می رویم و بی.ام.و های ایکس تری را پشت سر می گذاریم و به ریششان می خندیم. مادیات کیلویی چند ای سوار ِ من؟ این یعنی استغنا..


تو تکی، بانمکی، دل می بری زیرزیرکی، عشق منی، مال منی، سوارت می شم، رام می بری، اسب سفید، هرکسی دید، کفش برید، ولی به تو دستش نرسید، چون تو یکی، یه دونه ای، عسل سر صبحونه ای.. و من به توحید تو ایمان آوردم سوار بی همتای من!


به هرکس که می رسیدم و از مهارت سوارکاری ات، سیمای جذابت، قامت رعنایت، بیشتر می شنیدم، شیفته تر می شدم، بیشتر اندر کف می ماندم و متحیر جای پای یورتمه های رخشت را دنبال می کردم تا به تو برسم. وقتی از پرش از مانع هایی که در مسابقات اسب دوانی منطقه ی سه کرده بودی و دخترکشی هایی که با یک نگاه انجام دادی آگاه شدم، وقتی شیرین کاری هایت را از زبان پسربچه ای که نجاتش داده بودی شنیدم که چطور در هوا پرواز می کردی و فن پنجه گربه را روی اراذل محل اجرا می کردی و دسته دلارهایی که روی فقیرهای محل می پاشید..، پاکباخته شدم و از عظمت وجودت حیرت کردم.


راه را رفتم و رفتم تا این که دیگر رد پایی نبود.. صدای شیهه ای شنیدم، انعکاس نور بر جسمی سفید، اسبی شاید.. و تو را دیدم. تو زمینی بودی و پرواز نمی کردی و زیبا نبودی و قامتت رعنا نبود و تحفه نبودی و واقعا چی بودی؟!! اما من می دانستم که این عشق الهی است، پس پیش آمدم و هر چه بیشتر پیش می آمدم تو را ریزتر می دیدم. اندیشیدم شاید چشم دل می خواهد دیدن روی ماه تو! و من باید بصیرتی را که در فقرش می سوزم از تو گدایی کنم.. اما آآآه، چه کنم که پوستم دیگر تاب این لغات ژله مانند لزج ِ زاده ی توهمات فرافکنی شده را ندارد؛ همین حالاست که آلرژی بدهد و بیرون و بریزد و دچار تهوعل! شود. چه کنم.. ناگزیرم که با شاتگان اساطیریم به فنا بفرستمت.. خداحافظ اسب سفید من!!

Love is not blind anymore honey


عشق = کور کننده = (صفت فاعلی مرکب مرخم) کورکن = (آرایه ی قلب) کن کور ==> کنکور!

Time chasing time


فرصتی برای تداعی خاطره ها!


Hide 'n' Seek

گوشه ای قایم شو، من هم چشم خواهم گذاشت. و هرگز، پیدایت نخواهم کرد. تصویری را که با چشمان بسته از تو ساخته ام، بیشتر، می پسندم.

Sweet Nightmare

چند وقت پیش، در یک نمایشگاه، نقاشی ای را دیدم که حس عجیبی داشت.. نامش "زن در آغوش مرگ" بود.. تصویری از زنی که مرگ، او را -چونان معشوقه اش- در آغوش گرفته بود.. با خود فکر کردم؛ به مرگ جسمیت بخشیدن و بدان عشق باختن!

The last sight

بگو، حرف بزن، تصمیم بگیر، جمع ببند، دستم را بگیر و بکش دنبال خودت، غر بزن، گریه کن، شاد باش، جیغ بکش، داد بزن، فحش بده، بخند.. من هم آخرین توانم را در نگاهم می ریزم که زنده بودنت، زندگی کردنت را تماشا کنم..

Timeless Dream

می دانی خوبیش چیست.. اینجا جایت امن ِ امن است.. هیچ کس نمی فهمد توی این سر چه می گذرد، لبخندی می بیند و می گذرد.. می گذرد.. می گذرد..

تق!

- عزیزم! من به حرفات خیلی فکر کردم.. تصمیم گرفتم از این به بعد عاقلانه رفتار کنم.

- wow! هانی این خیلی کووول و نایسه!

- اولین تصمیم عاقلانه م هم گرفته م! اونم اینه که..

- آممم! بذار حدس بزنم..! این که با من ازدواج کنی؟ اُه! دتس سُ سوییت!! راستش من برای لباس نامزدیم یه پیرهن صورتی با منجوق دوزی دیدم که توی فشن شوی 2010 قراره بره روی..

- ما به درد هم نمی خوریم!

همه چیز زیباست، زیباست، زیباست.. و هیچ چیز همه چیز نیست..

آن هنگام که خود را زیبا یافتی، با دیده ی خدا به خود نگریسته ای.. و آن هنگام که خویشتن را زشت انگاشتی، با دیده ی خود به خدا..

?What about madare aroos

یه جوری با ملت رفتار کن انگار سرطان دارن و فردا می میرن.. یه جوری سختی روابطشونو ندید بگیر و خوش باش که انگار سرطان داری و فردا می میری..

Half-Remembered names & faces, but to whom do they belong

یکی آن بالا هست، همین که بنشیند و به حالم بخندد کافی ست..

و پایین تر از آن، همان دلخوشی های خاکی دو پایی هستند که مرا به زندگی منگنه کرده اند..

نمی گویم به چه ی که خوشم، چون اگر دوستم نداشته باشد آن را از من می گیرد و اگر دوستم داشته باشد، آن دلخوشی را بیشتر برایم مهیا می کند که دیگر واقعی نیست و او از همین می ترسد که واقعی نباشد و با حساسیت و ترس است که همه چیز خراب می شود.. هر چیزی روزی برای خودش دلخوشی کسی بوده است.. آدم تا زنده است باید به چیزی چنگ بزند.. چه بسا به دردی که لحظه ای دیگر درمانی ست..

Play without a mask

چیزی که راجع به تو و تو دوست دارم اینه که هیچ وقت نخواستین نقش آدم خوبه رو بازی کنین..

Blindness

گوهری ست این دوست داشتن، دوست داشته شدن.. گوهری ست..

Priceless

ارزش کاری که واست می کنن رو بدون، ولی روش قیمت نذار..