خیلی چیزا داشت یادم می رفت.. یادم رفته بود حتی! تا حدی که وقتی به عقب بر می گشتم، چیزی پیدا نمی کردم جز خلا! امیدوارم بتونم خودمو ببخشم!
تو مرا به اینجا منگنه کرده ای، منگنه های زیادی را هم اشتباه زده ای، باور کن کندنشان درد دارد، روحم تکه پاره شده.. اما به امید هر سوزن اتصال جدیدی که به روحم می زنی، قبلی ها را فراموش می کنم، می کَنَم.. و می اندازم دور..
آدما در همون حال که پیچیدگی رو دوست دارن، ازش فرارین.. همون طور که به ادبیات عشق می ورزن و از مقدمه چینی بیزارن!
- هر کی واسه من جایگاه خودشو داره!
چجوریاس که اینو زیاد می شنوم ولی ۹۹ درصد مواقع احساس می کنم برای خالی نبودن عریضه ت، وقتی کس دیگه ای نیست یاد من میفتی؟
یکی آن بالا هست، همین که بنشیند و به حالم بخندد کافی ست..
و پایین تر از آن، همان دلخوشی های خاکی دو پایی هستند که مرا به زندگی منگنه کرده اند..
نمی گویم به چه ی که خوشم، چون اگر دوستم نداشته باشد آن را از من می گیرد و اگر دوستم داشته باشد، آن دلخوشی را بیشتر برایم مهیا می کند که دیگر واقعی نیست و او از همین می ترسد که واقعی نباشد و با حساسیت و ترس است که همه چیز خراب می شود.. هر چیزی روزی برای خودش دلخوشی کسی بوده است.. آدم تا زنده است باید به چیزی چنگ بزند.. چه بسا به دردی که لحظه ای دیگر درمانی ست..
چیزی که راجع به تو و تو دوست دارم اینه که هیچ وقت نخواستین نقش آدم خوبه رو بازی کنین..
گوهری ست این دوست داشتن، دوست داشته شدن.. گوهری ست..
خاک بر سر اون اسبی که مثل یه الاغ، یه عمر بی منت بار می کشه، بعد که می خواد یه مدت واسه خودش بچره، جای مرتع شلاق نثارش می کنن!
دلم می خواد مغزمو بااالا بیارم!
ارزش کاری که واست می کنن رو بدون، ولی روش قیمت نذار..
مدت ها پیش یه دوست عزیزی اینو به من داد، یه شعر که شاید فقط یه شعر باشه.. ولی وقتی یه عزیزی چیزی رو بهت می ده، اون چیزی که باطن قضیه س کاملا ظاهرو تغییر می ده، اون چیزم برات عزیز می شه، عزیز می مونه.. هر چند که خیلی چیزا عوض شه..
سرودی برای آن که بازش یافتم..
بیم آن ندارم که روزی آسمان تو را از من بگیرد
داشتن یه خونواده ی ردیف، پول زیاد، ظاهر خوب دست ما نیست که بهش بنازیم و باهاش فخر بفروشیم.. تنها چیزی که از خودمون داریم و صاحابشیم اون باطنه س.. چند می ارزی؟
آدم ها، چند تا چند تا جور می شوند با یکدیگر که بشنوند و بگویند به هم.. خوش به حال آدم ها!
یادم رفت می خواستم چی بگم!
وقتی می فهمم سعی می کنی تا ته درونم نفوذ کنی و چیزی بیرون بکشی تا بعد بگویی هی! من فلانی را شناختم.. یا وقتی برای منافع خودخواهانه و یک سری افکار احمقانه هر کاری می خواهی با من می کنی.. اگر اجازه بدهی! کمی مورمورم می شود.