-
نترسید، نترسید، ما همه مُرده هستیم
25 مرداد 1389 11:44
به ساعت نگاه میکنم حدود ِ سه ِ نصفه شب است چَشم میبَندَم تا مَباد که چَشمانَت را از یاد بُرده باشَم و طبق ِ عادَت، کنار ِ پنجره میرَوَم سوسو یِ چند چراغ ِ مِهرَبان و سایهها یِ کِشدار ِ شَبگردان ِ خمیده و خاکستری یِ گُستَرده بر حاشیهها و صدا یِ هَیَجانانگیز ِ چند سَگ و بانگ ِ آسمانی یِ چند خروس از شوق...
-
[ بدون عنوان ]
25 تیر 1389 00:11
گاهی در دستهی آدمهای خوشبختی و لبخند.. گاهی هم قاطی ِ آدمهای یکنواخت و لبخند.. مدتهاس نه این ور را داریم و نه اون ور رو...ء
-
برای تمام رفقا
14 تیر 1389 01:33
و این ناظر سوم شخص می رود که "او"یی شود در این کمدی و راهش را بگیرد و برود. *دوزخ، برزخ و بهشت را دادم دست یک "دوست".
-
The road to HELL
2 اردیبهشت 1389 00:23
او آنقدر پر شده است از خوشحالی ها و غم ها و حرف ها و درد دل ها و خنده ها و گریه هایشان - البت عذرخواه است که گاهی با ته مانده ی حرف هایش، لحظه ای قطعشان می کند - که دیگر چیزی از خودش و آنچه که بود و آنچه که باید باشد یادش نمی آید. چرا که لطف ها وظیفه شدند و وظیفه ها انتظار، و گوش ها پر شدند که نشنوند و زبان ها پیوسته...
-
I lose u, as soon as I choose u
26 اسفند 1388 23:57
دیشب بعد از مدت ها توی فنجان بزرگم چای خوردم. صبح که بیدار شدم دیدم مادر تویش گیاه خانگی کاشته. شاید اگر بعد ِ مدت ها یادش نمیفتادم و دیشب توی سینک جایش نمی گذاشتم امروز هنوز فنجانم بود.
-
A natural disaster
24 بهمن 1388 23:08
جاذبه ی از ما بهتران مدت هاست که درخت اتفاق را عریان کرده. دیگر، هیچ اتفاقی نمی افتد.
-
It's too fit for us to handle
10 بهمن 1388 00:55
ما زندگی را در پاچه ی مردم، آن گونه که شایسته است فرو می کنیم. Life SOCKs
-
این داستان، واقعی است
24 دی 1388 00:11
داستانِ مردی که با شلیک به سایه اش، خودکشی کرد. داستانِ روان پزشکی که عاشق مریضش شد، منطق را در او دید و دیوانگی در نظرش عقل شد. داستانِ مردی که پی برج های از پیش ساخته ی بهشتش را با عمق جای مُهر روی پیشانیش تعیین می کرد. داستانِ جوانی که نامزد کرد، غذای سلف را خورد، ازدواجش بهم خورد و 20 درصد سهمیه ی کارشناسی ارشد...
-
Time taking time, it's taken mine
30 آبان 1388 01:20
مطابق برنامه پا به "سن" گذاشت و بیستمین پرده ی نمایش زندگیش را اجرا رفت.
-
گذر گذر گذر گذر..
28 مهر 1388 23:23
در راستای جشن فارغ التحصیلی، در راستای زیر نظر آموزش پرورش رفتنمان، در راستای منحل شدن امتحان ورودی و وارد عرصه ی اسکناس شدن مدرسه مان و در راستای کوتاه کردن ما علف های هرز توسط مسئولین عالی رتبه، جهت رشد و تعالی گل های مرز و بومشان. در باب این آیه اگر نظر جماعت عشاق را پرسی، پاسخ دهند: رنج شیرین است و ادای واجب. رنج...
-
Coming from nowhere
15 مهر 1388 20:05
وقتی که اوضاع یک جوری می شود که تو خودت را به هیچ گروه انسانی، یا جایی متعلق نمی بینی. وحشتناک است! وحشتناک!
-
و پاسخی پرسش وار، به پرسشی پاسخ گونه
30 شهریور 1388 00:31
و این من بودم در ندانستن ها و دانستن ها، و خواستن ها و نخواستن ها. نه چیزی را می خواستم و نه نمی خواستم. رغبتم متمایل به تمیز دادن خوشایند از ناخوشایند بود، اما مایل، نه. کشش ِ لحظه ای به هر مسئله ای با تداعی شدن خاطره ای، به سرعت محو می شد. زندگی نه بد بود و نه خوب. به گونه ای که اگر می خواستم از آن بنویسم، با خود می...
-
A song for God
16 شهریور 1388 00:28
این روزها گاهی فکر می کنم اگر همه چیز برایم تمام-شده بود، اگر تا خرخره توی سیاهی فرورفته بودم، اگر گناه مطلق بودم و به خودم می آمدم، برگشتنم پیش تو دیگر حساب و کتاب بر نمی داشت. با احساسم بر می گشتم، آسان تر بر می گشتم نسبت به حالا که معلقم. اگر آخر خط بودم، تا آخر ِ بودنت می آمدم که از قبلم جداترین باشم. مثل دونده ای...
-
Reflect
3 شهریور 1388 23:15
من قدم به راه راست می گذارم و تو انحراف مرا می بینی به چپ. این مشکل وقت هایی ست که رو در روی هم می ایستیم.
-
همه چیز رو تستی نمی خونن عزیزم!
23 مرداد 1388 22:32
آدم حوا را داشت. و ما آدم ها هر کدام در درونمان حوایی داریم. حوایی که خواه ناخواه روزی سیبی می چیند و می فرستدمان پایین. می فرستد پایین که ببیند بالا ماندن را "مفهومی" از بر کرده ایم یا نه.
-
فال ِ انتخاب رشته
13 مرداد 1388 01:13
و بدین سان، طبق عادت ِ معمول اوقات کمبود ِ ایده که کانکت شدن به کائنات را به دنبال دارد، ندایی آمد که: "همانا ما با برنامه ای چهار ساله تو را به ریاضی روانه کردیم و رتبه ات را به گونه ای نمودیم که هنگام انتخاب آینده ات به گونه ای خاک ِ بر سر شوی که ما هر هر به ریش ِ نداشته ات بخندیم. چه، اگر پس فردا بگویی این...
-
برای نیلوفر
7 مرداد 1388 00:00
از آن روزی که ساقه هایت دیگر دور چیزی نپیچیدند، فهمیدم که یک جای کار، می لنگد.
-
In the mood for Driving
6 مرداد 1388 22:25
ایران دموکرات، ایران حضور میلیونی برای مشت کوبیدن در دهان آشوبگران، ایران آزادترین کشور دنیا پس از گینه ی بیسائو، دولت خدمتگزار، دولت دارای بی نظیرترین کابینه، دولت گوگوری مگوری، خدمات ِ اخیر رو به رشد، خدمات ِ اخیر متبلور، خدمات ِ اخیر بالاتر از تمااامی استانداردهای جهانی.. خب آقا پول ما رو بدین می خوام برم BMWمو...
-
خالی
26 تیر 1388 00:28
یکی می آید عشقی که بهش نرسیده را جار می زند. یکی از رسیدنش جاری می شود و دو روز بعد می رود سراغ یک نرسیده ی دیگر که رسیده اش کند. یکی دیگر هر روز با یک چیزی خوش است. یکی زلف پریشان یار را می بیند به فنا می رود و از عشوه های مداوم و ناز مکررش می گوید. یکی برای اطرافیانش بوسه می فرستد و آغوش باز می کند و دیگری، از...
-
تو خوابی، یا چشمات بسته س!؟
25 تیر 1388 00:09
- حوصله م شدید سر رفته، بیا یه کاری کنیم.. بیا بازی با کلمات! - په! خیال کردی یه عمره داریم چی کار می کنیم؟
-
و همانا ما روحت را با یک سیم earth کردیم
16 تیر 1388 01:58
یک چیزی می خواستم اینجا بنویسم که خب یادم رفت. یک چیزهای گم و گوری یادم می آید فقط. احساس روحی را دارم که بالای قبرش به یک جایی بند است. و هر روز چند نفر از آشناهایش می آیند، گِله می کنند، گریه می کنند، می گویند کاش اینجور نبود. و من فیلم ِ خوش ساختی را که روی پرده ی خاکستری سنگ قبرم به نمایش در آمده تماشا می کنم. و...
-
Sinuous Relations
12 تیر 1388 23:43
مثل این است که خودکار را فشار بدهی تا آن کلمه ها پررنگ تر باشند، اما هر چه بیشتر فشار می دهی، جوهر خودکار بیشتر ناز می کند برای روان شدن. بعضی وقت ها آدم ها این طورند. هر چه بیشتر بخواهی نقششان را در زندگیت پررنگ کنی، از خودشان لاک غلط گیر بیشتری تراوش می کنند. خدایا، هر جاده ای که بین مخلوقاتت می کشی، دو طرفه بکش،...
-
Perfect Circle
10 تیر 1388 00:22
بعضی روابط به اقتضای این کنکور لعنتی یک سال به حالت تعویق در آورده می شود. بعد از یک سال که بر می گردی، می بینی کسی به رفقا زنگ نزده که برای یک سال بعد در هتلشان جایی برایت نگه دارند. و از آنجایی که در این فصل مسافر زیاد است، جاها تماما پر شده؛ حتی اتاقک هایی را که مخصوص آدم های منفی داستانشان است از قبل رزرو کرده...
-
Show must go on
5 تیر 1388 23:52
در دایره ی قسمت، در دایره ی قسمت، ما، ما.. نقطه ی .. تسلیمیم؟! تسلیمیم. وقتی 12 سالت مثل آب خوردن زیر سوال می رود. وقتی هیچ حسرتی در دلت نداری. وقتی شب قبلش فال حافظ می خری که تویش نوشته موفقیت فقط همان چیزی نیست که تو فکر می کنی، هر چه که بشود بهتر است و تو یک روزی خواهی فهمید. وقتی همه چیز قبل از شروع، عالی ست اما...
-
گفتگوی مردمی
31 خرداد 1388 16:37
- بله، شما اگه به این ملت دقت کنید.. اصلا می دونید روزی چند نفرشون کشته می شن؟ چقدر سختی می کشن واسه رسیدن به خواسته شون؟ اما با همه ی این مشکلات، ما پشتشونیم، از نظر مادی، معنوی، تا جایی که بتونیم نیروهامون رو در اختیارشون می ذاریم، ما مردمی هستیم، دوستشون داریم، اون ها با خدان، ما هم با خداییم و پشت اونا. تا جایی که...
-
Only you, can heal my soul
28 خرداد 1388 22:18
وقتی تمام زخم هایم سر باز کرده بودند و ضجه هایم در روحم پژواک داشت، وقتی هر لحظه ناتوان تر می شدم، لبخند کودکی را دیدم در حالی که نگاهم می کرد، و مهربانی دوستی قدیمی پدرم را که بعد از پانزده سال یکدیگر را دیدند، و باد را که برگ درختان را می رقصاند، و باران را که بر صورتم می نشست. من امشب، خدا را دیدم .
-
Where life is bleeding.. there's plenty of room for dreaming
18 خرداد 1388 17:45
دستم را که دراز کردم، فهمیدم به هیچ چیز نمی رسد..
-
[ بدون عنوان ]
10 خرداد 1388 20:03
نمی دانم.. اما.. وقت هایی که مثل مرغ پرکنده بی تابم و نمی فهمم چه مرگم است، وقتی با همه ی وجودم و با همین چشمان کورم آسمان را می بلعم آن قدر که به قول سهراب " آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش، آسمان تخم گذاشت " خوشحال می شوم از این که آدم ها بال ندارند. از این که آسمان، هنوز امن است.
-
و خدایی که در این نزدیکی ست..
5 خرداد 1388 00:19
لحظاتی هست که آن چنان در زیبایی غرق می شوم، آن قدر سرشار می شوم که ضربانم ریتم می گیرد، لبریز می شوم از شور و عشق و شادی، لبخندی روی لبم می نشیند، چشمانم را می بندم و می گذارم باد همه ی افکارم را با خود سوار کند و ببرد. این وقت ها معمولا کسی کنارم نیست. اما بعضی وقت ها هست که آدم ها آن قدر نزدیک هستند که وقتی دستشان...
-
The sky is OVER.. us
1 خرداد 1388 20:17
با نگاه ِ خیره ام، توی ابرهای درهم رفته که گم می شوم، خوشحال می شوم از این که هنوز این پایین، روی زمینم؛ فکر نمی کنم دیدن آسمان از آن بالا، چندان لطفی داشته باشد.