کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

نترسید، نترسید، ما همه مُرده هستیم

به ساعت نگاه می‌کنم

حدود ِ سه ِ نصفه شب است

چَشم می‌بَندَم تا مَباد که چَشمانَت را از یاد بُرده باشَم

و طبق ِ عادَت، کنار ِ پنجره می‌رَوَم

سوسو ی‌ِ چند چراغ ِ مِه‌رَبان

و سایه‌ها ی‌ِ کِش‌دار ِ شَب‌گردان ِ خمیده‌

و

خاکستری‌ ی‌ِ گُستَرده بر حاشیه‌ها

و

صدا یِ هَیَجان‌انگیز‌ ِ چند سَگ

و

بانگ ِ آسمانی ی‌ِ چند خروس

از شوق به هوا می‌پَرَم

چون کودکی‌ام

و خوش‌حال،

که هنوز، مُعما یِ سبز ِ رودخانه

از دور، برایَم حَل نَشده‌ست

آری، از شوق به هَوا می‌پَرَم

و

خوب می‌دانَم

سال‌هاست که مُرده‌اَم



--ح.پ--

گاهی در دسته‌ی آدم‌های خوش‌بختی و لب‌خند..

گاهی هم قاطی ِ آدم‌های یکنواخت و لب‌خند..


مدت‌هاس نه این ور را داریم و نه اون ور رو...ء