بوییدن گلی، داشتن یاری، فراغ بالی، تمامش از این سبزهای تانخورده می خواهد. و من نمی دانم پس این معنویتی که از آن صحبت می شود، کدام گوری ست؟! تو هم بیکار ننشین! همان لبخندت هم پس انداز کن! شاید آن هم از فردا فروشی شد..
زیر دوش آب گرم، آب سرد را باز می کنی، بیشتر و بیشتر.. یکهو.. یخخخ.. از این سردتر نمی شود دیگر.. اطمینان پیدا می کنی که این سرما، دیگر بر تو، اثر، ندارد؛ آب ِحرف هایی که روی سرت خالی شد، خیلی سردتر از این حرف هاست..
این که رومئو و ژولیت چه می خواهند اهمیت چندانی ندارد. مهم، مخاطب است!
من برای تو در اولویتم، اولویتِ آخر!
پسرها دوست دخترهای رنگارنگشان را به همدیگر نشان می دهند و از تعدد آن ها به خود می بالند. دخترها را به مهمانی می برند، با هم آشنا می کنند و با آن ها چای و قهوه و کاپوچینو می نوشند.
دخترها با ماشین های دوست پسرهاشان به هم فخر می فروشند و سر مدل ماشین و تک بودن رنگش با هم شرط می بندند و آن ها را مجبور می کنند که کورس بگذارند.
زمانه ی غریبی شده؛ پسرها عروسک بازی می کنند و دخترها، ماشین بازی.
- wow، استاد، شمایین؟ من باورم نمی شه، اصلااا نمی دونم چی باید بگم.. من همیشه شعرای شاهکارتونو دنبال می کنم.. مخصوصا شعر "فاضل water " شما هیروشیمای ادبیات رو بمبارون کرده.. اون خفقانی که تصویر کردید، اون کلمه ها، اون تشبیه ها.. وااای استاد، نمی دونین چقدر از دیدنتون خوشحالم.. خیلی دوست دارم بدونم شما که این ایده های ناب رو انقدر بی نظیر به زبون میارید، بیشتر وقتتون رو به چه کاری مشغولین؟
- تخلیه چاه!
تن ها بودن و تنها شدن.. و این، یعنی از کثرت، به وحدت رسیدن!
وقتی درد آمد، جدید بود.
حال آن قدر اینجا مانده، که نم گرفته، که دارد، با روزمرگیش، مرا، می پوساند..
بگو، حرف بزن، تصمیم بگیر، جمع ببند، دستم را بگیر و بکش دنبال خودت، غر بزن، گریه کن، شاد باش، جیغ بکش، داد بزن، فحش بده، بخند.. من هم آخرین توانم را در نگاهم می ریزم که زنده بودنت، زندگی کردنت را تماشا کنم..
می دانی خوبیش چیست.. اینجا جایت امن ِ امن است.. هیچ کس نمی فهمد توی این سر چه می گذرد، لبخندی می بیند و می گذرد.. می گذرد.. می گذرد..