مرا انسان نامیدند و به مجازات، از خاطره ها بر من قالبی بستند..
همچو تندیسی شدم؛ سخت و ساکن..
و از آن روز، اتفاقات ـ که نوادگان قبیله ی زندگیند ـ به دورم می چرخند و می رقصند و سنگم می زنند..
جلف :D
حالا شما خودشو ناراحت نکن
حالا از خاطره ها بر من قالبی بستند خودش یعنی چی ؟ -سوالی از یک نوعی عوام زاده ی بی سواد -
آپ پائینی رو من یه هفته زودتر شنیده بودم D:
آپ پایینی کاملا قابل درکهاین یکی نه
این پستت رو که ذهن کوته اندیش من نتونست تجزیه و تحلیلش کنه ولی در مورد پست قبلیت با هم هم نظریم به شدت
ولی من اینو فهمیدم! زیری رو دچار ایهام شدم :D
ایول!
در مورد ادامه مطلب:چه مسخره!!
من ترجیح میدم مطلبو نفهمم تا توضیحشو تو ادامه ی مطلب بخونم
جلف :D
حالا شما خودشو ناراحت نکن
حالا از خاطره ها بر من قالبی بستند خودش یعنی چی ؟
-سوالی از یک نوعی عوام زاده ی بی سواد -
آپ پائینی رو من یه هفته زودتر شنیده بودم D:
آپ پایینی کاملا قابل درکه
این یکی نه
این پستت رو که ذهن کوته اندیش من نتونست تجزیه و تحلیلش کنه ولی در مورد پست قبلیت با هم هم نظریم به شدت
ولی من اینو فهمیدم! زیری رو دچار ایهام شدم :D
ایول!
در مورد ادامه مطلب:
چه مسخره!!
من ترجیح میدم مطلبو نفهمم تا توضیحشو تو ادامه ی مطلب بخونم