کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

کمدی الهی

خداوند در عرش اعلاء نشسته است و دارد به همه ی ما می خندد...

Those were the days my friend

مدت ها پیش یه دوست عزیزی اینو به من داد، یه شعر که شاید فقط یه شعر باشه.. ولی وقتی یه عزیزی چیزی رو بهت می ده، اون چیزی که باطن قضیه س کاملا ظاهرو تغییر می ده، اون چیزم برات عزیز می شه، عزیز می مونه.. هر چند که خیلی چیزا عوض شه..


سرودی برای آن که بازش یافتم..


بیم آن ندارم که روزی آسمان تو را از من بگیرد

بیم آن ندارم که روزی تو خود را از من بگیری
بیم آن ندارم که شب در وجود تو طوفان کند
خورشید، مهر تو را پنهان کند
درختی را که من در تو کاشته ام، بر اندازد
و برگ های طلایی دوستی را بر خاک اندازد
تو خود را از من مگیر!

تو در من زاده شدی و با تو، صبح زاده شد
تو در من پدید آمدی و با تو، امید پدید آمد
تو به من لبخند زدی و روزهای جهان به من لبخند زدند
تو برگ های بهاری را در من رویاندی؛
- تو نسیمی -
تو آفتاب مهربان را بر من تاباندی؛
- تو سپیده ای -
رنگین کمان لبخند تو از ازل تا ابد گشاده است
و آسمان زیر طاق چشمان تو جاری است
صبح از لبان تو سر می زند
و خورشید از نگاه تو
تو در میان من و تقدیر، دریچه ای:
دریچه ای به روشنی آفتاب و گشادگی آسمان
تو خود را از من مگیر..!

نظرات 3 + ارسال نظر
بی تا! 16 مهر 1387 ساعت 12:33 ق.ظ

عجب جایی رو تا الان از دست دادم بودم...

ستایش 16 مهر 1387 ساعت 02:32 ق.ظ http://black-hole68.blogfa.com

من بیشتر.
من میخونم مطلباتو اما چون حال نمی کنی نظر نمیدم.همون که دلیلشو واسم نگفتی.

سهیل 17 مهر 1387 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.kidnapped.blogfa.com

مرسی که تا این حد بها میدی ملیکز جان:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد